راز جوکر

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

سالی که با پاییز شروع شد

سه شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۲۵ ب.ظ

سالی که با پاییز شروع شد

سلام

قبلا یه حرفایی در مورد اینکه آیا یک سال واقعا 365 روز میگذره گفته بودم

واسه من سال 94 واقعا 365 روز گذشت

یا بهتره بگم یک سال 4 فصل داشتم ولی با فصل های متفاوت

بهار سال قبل واسم پاییز بود چون هم قشنگی  داشت و هم مشکلات

فروردین واسم با یک رابطه خیلی خوب شروع شد و من با یکی از بهترین دوستام آشنا شدم

حالا چطوری...بماند...!

به طور زیر پوستی یک استرسی قلقلکم می داد ...چون بزودی قرار بود به خدمت اجباری برم

ولی من سرمست رابطه گرمم با رفیق خوبم بودم

تازه عروسی خواهرم هم تو همین فصل بود و اینم جای خوشحالی داشت

خلاصه مثل فواره ای بودم که اوج میگرفتم

تا اینجا به قشنگی های بهار پاییزیم پرداختم

ولی کم کم مشکلات زیاد شد

وضعیت سربازیم نا معلوم شد

و اینکه یه حسی داشتم که هرچی بیشتر بهم خوش میگذشت چون بعدش به سربازی فکر می کردم بیشتر حالم بد میشد مثل فواره ای که هر چه بیشتر اوج میگیره، سقوط سهمگین تری داره

علاقه من به دوستم زیادتر می شد ولی اون ازم دورتر میشد

ولی من عمق این شکاف رو درک نمیکردم

تا اینکه در یک دوشنبه آفتابی 18 خرداد بود یعنی کمتر از 2 هفته قبل از اعزام

درست زمانیکه من بیشترین نیاز رو به وجودش داشتم بهم گفت ما ترکیب مناسبی نیستیم و اینکه تو خدمت معلوم نیست کجا میری و  نیستی و ..... پس جدا بشیم

من که علاقه زیادی بهش داشتم و همه امید و دلخوشیم به بودن با اون بود و اینکه خود سربازی شکست نقشه اول  برنامه هام بود و اینکه سربازیم هم یه ارگان بدی افتاده بودم وضعیت رو واسم سخت تر کرد

این بود بهار پاییزیم که با شروع یک رابطه آغاز و با پایانش خاتمه یافت

تابستون پارسال زمستون من بود

دوری از خانواده، شکست نقشه اول برنامه ها، جدایی از دوستم و سربازیییییییییییییی!!

تو دل کویر یزد دمای 55 درجه و بقیه مشکلات آموزشی و اینکه بعد از دو ماه تقسیم شدن به یکی از مناطق مرزی در غرب ایران وضعیتم رو پیچیده و به شدت سخت کرد.

البته میگن هر فصلی قشنگی خودشم داره و من تو تابستون زمستونیم صبر، استقامت و مستقل شدن رو یاد گرفتم فهمیدم یک روز 24 ساعته که میتونه از ساعت 4 صبح بیدار بشی و شروع کنی به کار تا 12 شب! دیدم روزها چقدر یک روز میگذرند!!

پاییز پارسال تابستونم بود که بهترین فصل ساله به نظرم

با دوستای جدیدم و یک دوست صمیمیم دانشگاهم یک جا افتادیم و یادم رفت بگم جایگاهم تو سربازی خوب شد و سخت نمیگذشت

دیگه کارمون شده بود تفریحات سالم و خوش گذرونی با دوستام

زمستون پارسال واسم بهار بود

از طرفی همه دوستام انتقالی گرفتن و رفتن و من  دوباره تنها موندم ولی ایندفعه ناراحت نبودم

چون تنهایی رو دوست داشتم

تو این مدت  تنهایی یک مقاله ژورنالی بین المللی چاپ کردم، امتحان زبان دادم و واسه دکتری Apply  کردم و ...

از لحاظ مکانی هم جالب بود سال قبل

بهار پاییزیم رو خونه خودم بودم

تابستان زمستونیم رو تو کویر یزد  با دمای 55+ درجه بودم

پاییز تابستونیم رو تو خونه سازمانی با دوستام تو دمای 15- درجه بودم

زمستون بهاریم رو تو خوابگاه گذروندم

یک سالی بود که هر فصلش یه حال خاصی داشتم و یک تجربه جدید

اگه بخوام تجربیات سال قبلم رو بگم مهمترینش این بود که خدا همیشه با من بوده و تو شرایطی که هیچ امیدی نداشتم و دل خوش کرده بودم به آدم ها.

اونایی که درست زمانیکه بهشون بیشتر از همیشه نیاز داشتم نبودن و یا به آشنا هایی که میخواستن به قولی با پارتی بازی کار خدمتم رو درست کنن و.... تو همه این حالات به تنها چیزی که بی اعتنایی می کردم  ولی اون همیشه کنارم بود خدا بود. اون بود که باعث شد من تو خدمت بدون هیچ پارتی بازی بهترین و راحت ترین مکان بیوفتم و بهترین تجربیات رو کسب کنم.

یاد گرفتم که همیشه تلاش کنم و بجنگم واسه هدفم ولی هیچ چیزی یا کسی رو با لجبازی به زور نخوام. خدا همیشه بهترین ها رو واسم به ارمغان میاره

آدم وقتی خدا رو داره دیگه به محبت و توجه و کمک و ..... هیچ کسی نیاز نداره

دیگه تنها نیست

یکی همیشه هوای منو داره

خدا همیشه با منه

 

 

 

 

 

  • yashar ...

نظرات  (۱)

عالی بود این پستت 
تهش یه لبخند نرم داشت برام :)
پاسخ:
قربونت ...

به قول انگلیس ها "Happy end " بود آخرش :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">