راز جوکر

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

قله یا پناهگاه مسأله این است؟!

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۵۹ ب.ظ

کوهنوردها معمولا  برای صعود به قله در نیمه راه در استراحتگاهی مدتی مستقر میشن تا تجدید قوا کنن

معمولا در یک گروه کوهنوردی بعضی افراد هستن که وقتی گرمای آتیش درون اتاق و بوی غذا به مشامشون میرسه وسوسه میشن که همون جا بمونن (عکسای سلفیشونو بندازن!) و  منتظر بقیه دوستاشون بشن تا  برن قله و در برگشت باهاشون همراه بشن و برگردن.

وقتی کنار آتیش میشینن در سکوت پناهگاه اول آرامش خاصی بدست میارن و خوش میگذره ولی وقتی زمان میگذره و عادی میشه همه چیز واسشون میان کنار پنجره و دوستاشونو میبینن

بعد یه مدت این سکوت آرامش بخش اتاق واسشون غیر قابل تحمل میشه...آخه   میبینن دوستاشون بهای رسیدن به قله رو پرداختن و با هر سختی به قله رسیدن

راحتی موقت استراحتگاه باعث از دست دادن باور اونا به هدفشون میشه

گاهی تو زندگیم پناهگاه هایی بوجود میاد که راحتی نسبی اونا فکر ادامه مسیرم و رسیدن به قله موفقیت رو واسم سخت میکنه...

در پناهگاه امنیت و آسایش نسبی وجود داره خطری منو تهدید نمیکنه

اما برای تجربه ناب زندگی و صعود کردن و قرارگرفتن در اوج، باید با چالش قله روبه رو شد.

سالی که با پاییز شروع شد

سه شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۲۵ ب.ظ

سالی که با پاییز شروع شد

سلام

قبلا یه حرفایی در مورد اینکه آیا یک سال واقعا 365 روز میگذره گفته بودم

واسه من سال 94 واقعا 365 روز گذشت

یا بهتره بگم یک سال 4 فصل داشتم ولی با فصل های متفاوت

بهار سال قبل واسم پاییز بود چون هم قشنگی  داشت و هم مشکلات

فروردین واسم با یک رابطه خیلی خوب شروع شد و من با یکی از بهترین دوستام آشنا شدم

حالا چطوری...بماند...!

به طور زیر پوستی یک استرسی قلقلکم می داد ...چون بزودی قرار بود به خدمت اجباری برم

ولی من سرمست رابطه گرمم با رفیق خوبم بودم

تازه عروسی خواهرم هم تو همین فصل بود و اینم جای خوشحالی داشت

خلاصه مثل فواره ای بودم که اوج میگرفتم

تا اینجا به قشنگی های بهار پاییزیم پرداختم

ولی کم کم مشکلات زیاد شد

وضعیت سربازیم نا معلوم شد

و اینکه یه حسی داشتم که هرچی بیشتر بهم خوش میگذشت چون بعدش به سربازی فکر می کردم بیشتر حالم بد میشد مثل فواره ای که هر چه بیشتر اوج میگیره، سقوط سهمگین تری داره

علاقه من به دوستم زیادتر می شد ولی اون ازم دورتر میشد

ولی من عمق این شکاف رو درک نمیکردم

تا اینکه در یک دوشنبه آفتابی 18 خرداد بود یعنی کمتر از 2 هفته قبل از اعزام

درست زمانیکه من بیشترین نیاز رو به وجودش داشتم بهم گفت ما ترکیب مناسبی نیستیم و اینکه تو خدمت معلوم نیست کجا میری و  نیستی و ..... پس جدا بشیم

من که علاقه زیادی بهش داشتم و همه امید و دلخوشیم به بودن با اون بود و اینکه خود سربازی شکست نقشه اول  برنامه هام بود و اینکه سربازیم هم یه ارگان بدی افتاده بودم وضعیت رو واسم سخت تر کرد

این بود بهار پاییزیم که با شروع یک رابطه آغاز و با پایانش خاتمه یافت

تابستون پارسال زمستون من بود

دوری از خانواده، شکست نقشه اول برنامه ها، جدایی از دوستم و سربازیییییییییییییی!!

تو دل کویر یزد دمای 55 درجه و بقیه مشکلات آموزشی و اینکه بعد از دو ماه تقسیم شدن به یکی از مناطق مرزی در غرب ایران وضعیتم رو پیچیده و به شدت سخت کرد.

البته میگن هر فصلی قشنگی خودشم داره و من تو تابستون زمستونیم صبر، استقامت و مستقل شدن رو یاد گرفتم فهمیدم یک روز 24 ساعته که میتونه از ساعت 4 صبح بیدار بشی و شروع کنی به کار تا 12 شب! دیدم روزها چقدر یک روز میگذرند!!

پاییز پارسال تابستونم بود که بهترین فصل ساله به نظرم

با دوستای جدیدم و یک دوست صمیمیم دانشگاهم یک جا افتادیم و یادم رفت بگم جایگاهم تو سربازی خوب شد و سخت نمیگذشت

دیگه کارمون شده بود تفریحات سالم و خوش گذرونی با دوستام

زمستون پارسال واسم بهار بود

از طرفی همه دوستام انتقالی گرفتن و رفتن و من  دوباره تنها موندم ولی ایندفعه ناراحت نبودم

چون تنهایی رو دوست داشتم

تو این مدت  تنهایی یک مقاله ژورنالی بین المللی چاپ کردم، امتحان زبان دادم و واسه دکتری Apply  کردم و ...

از لحاظ مکانی هم جالب بود سال قبل

بهار پاییزیم رو خونه خودم بودم

تابستان زمستونیم رو تو کویر یزد  با دمای 55+ درجه بودم

پاییز تابستونیم رو تو خونه سازمانی با دوستام تو دمای 15- درجه بودم

زمستون بهاریم رو تو خوابگاه گذروندم

یک سالی بود که هر فصلش یه حال خاصی داشتم و یک تجربه جدید

اگه بخوام تجربیات سال قبلم رو بگم مهمترینش این بود که خدا همیشه با من بوده و تو شرایطی که هیچ امیدی نداشتم و دل خوش کرده بودم به آدم ها.

اونایی که درست زمانیکه بهشون بیشتر از همیشه نیاز داشتم نبودن و یا به آشنا هایی که میخواستن به قولی با پارتی بازی کار خدمتم رو درست کنن و.... تو همه این حالات به تنها چیزی که بی اعتنایی می کردم  ولی اون همیشه کنارم بود خدا بود. اون بود که باعث شد من تو خدمت بدون هیچ پارتی بازی بهترین و راحت ترین مکان بیوفتم و بهترین تجربیات رو کسب کنم.

یاد گرفتم که همیشه تلاش کنم و بجنگم واسه هدفم ولی هیچ چیزی یا کسی رو با لجبازی به زور نخوام. خدا همیشه بهترین ها رو واسم به ارمغان میاره

آدم وقتی خدا رو داره دیگه به محبت و توجه و کمک و ..... هیچ کسی نیاز نداره

دیگه تنها نیست

یکی همیشه هوای منو داره

خدا همیشه با منه

 

 

 

 

 

Value of Time

يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۳۸ ب.ظ

آیا یک سال ما واقعا 365 روز میگذره؟

نمیدونم تا حالا این جمله رو از کسی شنیدین "n سال گذشت..انگار همین دیروز بود"

من خیلی این جمله به گوشم خورده

واقعا چی میشه که آدم به این جمله میرسه

شاید علتش این باشه که بیشتره ما دنبال اینیم که زمان بگذره و بریم سراغ یه کار دیگه

من دنبال اینم که این پست تموم بشه برم یکم کلش بازی کنم، بعدش اینستاگرام چک کنم، بعدش میخوام کارام زودتر تموم بشه برم خونه، ناهار بخورم، بعد از ظهر برم بیرون، شب سریال ببینم و بخوابم تا فردا صبح بشه تا دوباره این کارا تکرار بشه...

جالب اینجاست که گاهی عجله هم داریم که هر روز این کارای تکراری رو زودتر انجام بدیم

اینطوریه که یک هفته میگذره مثل هفته قبل و یک ماه مثل ماه قبل و یک سال مثل سال قبل

همه عجله داریم تا زودتر بگذره زمان تا به آخر خط برسیم

همه داریم میدویم تا زودتر به آخر خط برسیم

میگن زندگی آدم دو مرحله داره

مرحله اول : در انتظار رسیدن به مرحله بعدیم

مرحله دوم: در حسرت مرحله قبلیم

یعنی یا داریم انتظار می کشیم یا حسرت میخوریم

ولی مثلا اگر یکسال یک مسافرت خوب بریم تا یه تفاوتی با سال قبل داشته باشیم اون سال یکم دیرتر میگذره

یا واسه من اتفاق افتاده وقتی میرم مسافرت واسه یک هفته و برای هر صبح و بعد از ظهر یک برنامه دارم بعد یک هفته میبینم این هفته چقدر دیر گذشت. چون 14 برنامه مختلف و غیرتکراری داشتم. این هفته دیر گذشت یا هفته های دیگه زود میگذره؟


 

FRINGE

يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ

FRINGE (فرینج) به نظرم یه سریال فلسفی، علمی، جنایی و تخیلی هستش که در سایت IMDB   نمره 8.5 داره و جوایز زیادی گرفته

خالق این سریال جی.جی آبرامزاز سریال سازان و کارگردانان سرشناس آمریکاست که سریال های معروفی مثل نام مستعار(Alias) و گمشده (Lost) رو ساخته.


بازیگرای اصلیش John Noble که نقش دکتروالتر بیشاپ داره که یه زیست شناس ، پزشک ، ریاضی دان، فیزیکدان ، شیمیدانه(جنبه علمی سریال) و Anna Torv که نقش الویا دانم  مامورپلیس فدرال آمریکا (F.B.I) ( بخش جنایی) و Joshua Jackson که نقش پیتربیشاپ  رو داره و در فصل دوم معلوم میشه که واقعا کیه...(جنبه تخیلی )

سریال در مورد جهان موازی با جهان ماست  یعنی ما همه یه همزاد داریم که شبیه ماست و در جهان دیگه موازی به این جهان زندگی می کنن و این دو جهان در تعادل هستن...


اگه بخوام یکم باکلاس صحبت کنم چنتا از مولفه های سریال رو میشه القاء منتالیسم ( ذهن گرایی)، القاء ساینتیسیسم ( دانش گرایی) و القاء پایان فلسفه و معرفی علم به عنوان تنهاراه نجات بشریته


به زبون خودمون به عقل و علم خیلی اهمیت میده و میگه اینقدر مغز رو آکبند نگه نداشته باشین!


من کلا از سریال های تخیلی خوشم نمیاد و بیشتر دوست دارم اتفاق هایی رخ بده که عقلم تایید کنه ولی این سریال یه سری مسائل علمی رو میگه که نصفش واقعیته یا حداقل رو کاغذ تقریبا قابل درکه

مثلا یه قسمت سریال در این مورده که اگه یک گاوصندوق فلزی خیلی ضخیم داشته باشیم با عبور یه جریان الکتریسیته خیلی زیاد مولکول های جامد حرکتشون بیشتر میشه و فلز به حالت نیمه مایع در میاد با حفظ شکل اصلی به طوریکه میشه ازش رد شد حالا چه جریان بالایی میخواد و این چیزا رو نمیدونم ولی تقریبا به نظرم قابل درکه پذیرشه این مساله....واسه همین از سریال با وجود نیمه تخیلی بودنش خوشم امد

یه جنبه مثبت دیگه سریال خانوادگی بودن اونه ( به جز سکانس اول فیلم!)


جنبه منفی سریال به نظرم تکراری شدن بعضی موضوع ها واسه بیننده که تو هر قسمت یه اتفاق عجیب میوفته و آخرش به وسیله علم حل میشه

 

نکات اولیه آیلتس

يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۰۵ ق.ظ

سلام


دست روزگار مجبورم کرد که واسه یه مدتی زبان انگلیسی بخونم


اگر بخوام دقیق تر بگم خودم رو واسه امتحان IELTS , GRE آماده کردم


نمیخوام ادعا کنم که خیلی نمره خوبی گرفتم و خیلی بلدم ولی خدا رو شکر به هدفم رسیدم



واسه همین خواستم تجربیاتم رو با دوستای عزیزم به اشتراک بذارم


واسه شروع یک کتاب میذارم که نکات اولیه برای آمادگی امتحان آیلتس رو داره


دریافت
حجم: 1.16 مگابایت

راز جوکر

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۰۹ ب.ظ


سلام

میخوام یه ذره در مورد اسم وبلاگ بنویسم

آخرین کتابی که خوندم از یه دوست خوبی هدیه گرفتم که بعدا شاید بیشتر در مورد این دوستم بنویسم

اسم کتاب "راز فال ورق " نویسنده یاستین گوردر

این کتاب اصلا ربطی به فالگیری و اینجور چیزا نداره

 در مورد یه پدر و پسره که دنبال همسر و با حفظ سمت مادر خودشون می گردن

حال چی شد مادره رفته و این چیزا رو ولش!

این کتاب از اون سبکاست که 2 تا داستان داخل یه داستان دیگه هستش

برداشت من از یکی از اهداف این کتاب اینه که به ما بگه احتیاجی نیست بخوایم به کهکشان های دیگه بریم و موجودات جدید و عجیب کشف کنیم، چون ما آدما خودمون به اندازه کافی عجیب هستیم و خیلی چیزا در مورد خودمونه که کشف نکردیم یا خیلی ساده ازش میگذریم.

مثل اینکه از کجا اومدیم؟ به کجا میریم؟واسه چی اومدیم؟ این نظم خیلی عادیه واسمون

یکی از نکاتی که قبل خوندن این کتاب  بهش فکر نکردم  در مورد ورق های بازیه

البته ما از اون خونوادهاش نیستیم که ورق بازی کنیم!! ولی دیدیم دست مردم این چیزا روووو J

هر دست ورق 53 تا برگ داره 13 تا خاج، دل ، خشت و پیک که میشه 52 تا بعلاوه ژوکر میشه 53 عدد

در سال چنتا هفته داریم؟ 52  هفته که اگه در 7 روز ضرب کنیم میشه 364 روز که بعلاوه یک میشه 365 روز

4 تا فصل داریم در سال

اگه آس رو 1 فرض کنیم و شاه 13 و.... جمع هر دست ورق هم شکل  میشه 91 که اگه در 4 تا ضرب کنیم میشه 364 تا بعلاوه ژوکر 365!!

این ژوکر با بقیه فرق داره

به قولی: تافته جدا بافتست

ما بیشتر آدما شبیه ورق های بازی هستیم(به جز ژوکر) که اصلا به اطراف توجه نمیکنیم، عجیب ترین چیزا واسمون عادی ترینه

مثل زندگی کردنمون، خوابیدن و بیدار شدنمون، رویا دیدن در خواب و ...

اگه بخوام یکم مهندسی حرف بزنم اگه خودمونو ساختمون های پیچیده ای فرض کنیم، علاوه بر اینکه تعادل خودمون حفظ می کنیم و خراب نمیشیم بلکه حرکتم می کنیم...تازه از اینا عجیب تر ما رشدم می کنیم...تا حالا چنتا ساختمون تو دنیا ساخته شده که شبیه ما باشه!! چنتا دوربین عکاسی ساخته شده که مگا پیکسل و کیفیتش بتونه با چشم ما رقابت کنه!

 

ما واسمون این چیزا عادیه...اصلا بهش فکر نمیکنیم...مثل 52 تا ورق بازی که عادی هستن ولی ژوکر اینطوری نیس

یکم مرموزتره

رازش چیه؟